سلام
آخـي
…بالاخره اين هفته تموم شد !!!
بابا اين هفته خيلي سخت بود
… چرا؟شبا تا صبح بيدار بودم براي ژوژمانها !!!
گفتم ژوژمان
… خيليها ميخواستند بدونند اين كلمه يعني چه؟يكي گفت لابد شما معتاديد اينجوري تلفظ ميكنيد.
ها ، امروز برا اينكه اطلاعات عمومي شماها اضافه بشه يه اطلاعات كمي در مورد ژوژمان بهتون ميدم تا فكراي ناجور نكنين!!!
البته اين اطلاعات رو خودم هم بهش شك دارم !!!
ژوژمان كلمهاي است فرانسوي ! به معناي داوري
…حالا چه ربطي به كار ما داره ؟
ربطش اينه كه ما يه سري كار عملي داريم توي درسامون كه اونها رو انجام ميديم و روز ژوژمان به در و ديوار نصبشون ميكنيم و استاد مياد و داوري ميكنه يعني همون نمره ميده !!!
خلاصه هر جور بود تمام شد با نمرههاي بسيار درخشان !!!!!!!!!!!!!!!!!
البته حقمه
… آخه آدمي كه تو طول ترم كاراشو انجام نميده همينه ديگه بيشتر از اين نبايد انتظار داشت …اما يه مطلب ديگه اين كه داره محرم مياد
…خدا كمكمون كنه
…فعلن چيزي ديگهاي به ذهنم نميرسه كه بگم
…احتمالن هفته ديگه هم با تأخير آپ كنم .
آخه از اين هفته امتحانا شروع ميشه !
خدا رحم كنه
…موفق باشيد.
پي نوشت 1:
راستي برا اينكه اين آپ خشك و خالي نباشه و بي محتوا اين مطلب رو هم بخونيد:
اين دفعه مي خوام از فرصت ها بگم كه بعضي مثل جواهر كميابند و مواجهه با فرصتهاي ناب واقعا هوشياري مي خواد.
اينو بخونين...
مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر زيبا روي كشاورزي بود.به نزد كشاورز رفت تا از او اجازه بگيرد. كشاورز به او گفت: پسر جان برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر را يكي يكي آزاد ميكنم، اگر توانستي دم فقط يكي از اين گاو ها رو با دست بگيري و رها كني ميتواني با دخترم ازدواج كني.
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ايستاد. در باز شد و بزرگترين و خشمگين ترين گاوي كه تاكنون ديده بود به بيرون دويد. با خود فكر كرد گاو بعدي شايد گزينه بهتري باشد، با اين فكر خود را كنار كشيد و گذاشت تا گاو رد شود....
دوباره در باز شد، باور كردني نبود! تا به حال در عمرش چيزي به اين درندگي و وحشيگري نديده بود. با سم به زمين مي كوبيد و مي غريد و جلو مي آمد.
نا خودآگاه كناررفت تا او نيز بگذرد، با خود گفت:انتخاب بعدي واقعا هر چه باشد از اين بهتر خواهد بود....
براي بار سوم در باز شد. لبخند رضايت بر لبان مرد جوان نقش بست. يك گاو نحيف و لاغر آرام آرام پيش مي آمد خود را به كنار گاو رساند و در يك لحظه به روي گاو پريد و دستش را دراز كرد....اما گاو دم نداشت!...
زندگي پر از فر صتهاي دست يافتنيه. كه به دست آوردن بعضي از اين فرصت ها ساده و بعضي ها مشكله.اما معمولا وقتي در اميد لحظه ها و فرصت هاي بهتر به فرصت فعلي مون اجازه ميديم رد بشه و بگذره اونوقت شايد ديگه فرصتي نمونده باشه. براي همينه كه ميگن قدر لحظه حال رو بدونين كه شگفتي هاي زيادي رو تو دل خودش داره، پس بهتره كه هوشيار باشيم و درانتظار نشانه ها...
----
اين مطلب رو از يه وبلاگ كپي كردم، متأسفانه نميدونم كدام وبلاگ!!!
پي نوشت 2:
حالا اين زير رو هم داشته باشيد:
غضنفر وارد ورزشگاه آزادي ميشه، جلوي در با يه آشنا دست ميده، تو رودروايسي گير مي كنه مجبور ميشه با 100 هزار نفر دست بده.
به غضنفر مي گن دخترتو به كي دادي؟ مي گه غريبه نيست دامادمونه!!!!
غضنفر خودش رو به موش مردگي ميزنه گربه مياد مي خوردش.از غضنفر مي پرسن ساعت چنده؟ بلد نبوده ميگه بدو بدو كه داره ديرت ميشه!
حالا ديگه راستي راستي موفق باشيد!!!!!!!!!